امشب خیلی اتفاقی داشتم وبلاگها رو که به روز شده بودند مرور میکردم.
یک وبلاگ توجه من رو به خودش جلب کرد . با توجه به اینکه تازه نویسنده شروع به نوشتن کرده بود و 14 مطلب بیشتر ننوشته بود و داستان جالبی هم داشت ترغیب شدم بخونم. (این دومین وبلاگیه که تو مدت 3 روز به طور کامل خوندم . قبلی از سال 87 خاطرات روزانه نوشته بود و این دوستمون هم از بهمن 88 شروع کرده بود)
شاید باورکردن نوشته ی ایشون اگر از آخر به اول خونده بشه خیلی مشکل باشه .
اما وقتی نویسنده از ابتدا مسیر زندگی و رشدش رو نوشته بود و در نهایت رسیده بود به زمان حال . همه ی لحظات و احساسات رو میشد تک تک تصور کرد .
به قول نویسنده حتی برخورد با مساله و ظاهر شدن داستان ها و فیلمها در جلوی چشمش هم نتونسته بود چیزی رو عوض کنه .
حالا داستان رو نمیشه از همین الان به قضاوت نشست . چون هنوز ابهاماتی راجبش وجود داره.
اما واقعیتی که میشه تا اینجای داستان برداشت کرد اینه که زندگی سراسر نکات عجیب و شیرین و تلخ و غمناکه . مهم برخورد درست با رمز و راز زندگیه .
حقیقتش گاهی خوندن این زندگی نامه ها باعث میشه آدم به این قضیه فکر کنه که چقدر زندگی پیچ و خم داره . چقدر لحظات شیرینی که این مادر از تولد بچه اش میگه شیرین و تکرار نشدنیه . چقدر لحظات و شوخیهای عاشقانه میتونه شیرین و امیدوار کننده باشه .
اینکه چطور یک همراه میتونه سختیها رو سهل کنه .
اینکه چطور میشه با تحمل و بردباری به موفقیت رسید.
اینکه چطور میشه بچه پولدار بود اما زندگی کرد و تنبلی نکرد و لوس نبود.
شاید این وبلاگ درسهای بیشتری برای زندگی هم داشته باشه .
تقریبا تنها وبلاگی بوده که من ترغیب شدم ادامه صحبتها و گفته ها و اتفاقاتی که افتاده رو بخونم .
امیدوارم راز زندگی این خانوم پایان خوبی داشته باشه .
دیدگاهتان را بنویسید