۳۶۵ روز گذشت ….

سلام.

پارسال همین موقع ها بود که رفتم پادگان شهید مدرس…

واقعیتش اینه که اولین روزی که رفتم به چیزی جز ترسیدن فکر نمیکردم.

بلاهایی که ممکن بود تو ۶۰ روز بعدش سرم بیاد دائما تو ذهنم مرور میشد و نتیجه اش چیزی جز یک واهمه ی ترسناک نبود…

اونروز امادگی روحیم نسبتا بد نبود و چیزی جز ترس همراه خودم نبرده بودم . غمی نبود . فکری نبود و فقط و فقط به خارج شدن از اون پادگان فکر می کردم.

هر چی که بود شروع شد . با سرما ادامه پیدا کرد و با غم تموم شد اون ۲ ماه .

دوران اموزشی سربازی رو به جرات میشه برای هر پسری توصیه کرد. دوره ای متفاوت از دوران مجری / متاهلی و هردوره ی دیگه است .

نمیخوام بی خودی از دوره ی آموزشی تعریف بکنم . اما حقیقت مطلب اینه تو زندگی امروزی ۱ بار میشه غرور یک مرد رو مثل لجن کرد و دوباره از نو ساخت ..

۱ بار میشه ادم خودشو مرور کنه و تا حدی که تمایل داره تغییر کنه.

آموزشی تنها دوره ی شیرینی شاید باشه که آدم علاقه ای به تکرارش نداره. واقعیت اینه تا کسی واردش نشه و نفهمه توش چه خبره نمیتونه تصویری از اون رو به درستی تو ذهنش نقاشی کنه.

به هر حال بعد از ۲ ماه تنها چیزی که بدجوری ناراحتم میکرد دوری از رفقایی بود که ۶۰ روزی رو باهم درکنار هم و تو هر حالتی که بود گذرونده بودیم.

تو سرما و تو برفا خوابیدن ها و … همه و همه اش خاطره اتیه که ۱ بار  و ۱ بار تکرار باید میشد و شد و به حافظم سپردم .

الحق و والانصاف دوره ی خوبی رو تو یگان ویژه نداشتم . آشتفگیی که تجربه کردم بی نهایت به ضررم تموم شد . شاید تنها قسمتی از سربازی من باشه که هیچ وقت دوست ندارم با افرادی که بودم باهاشون مجددا باشم.بحث سختی یا آسونی کار نبود . بحث این بود که خیلی چیزام رو اونجا از دست دادم.نمیدونم شاید اون دوره هم برام لازم بود اما هر چی بود گذشت.

دوره ی صندوق انصار و سربازی توی این دوره واقعا یک دوره ی فراموش نشدنی و سراسر اموزنده است برام .

دوره ای که یاد میگیرم چطور میشه خیلی کارهایی که از دور مشکل و پیچیده میان رو به راحتی حل کرد . یاد میگیرم که چطور میشه با دیگران ارتباط موثر داشت و ….

به هر حال این دوره هم داره میگذره و امروز یک سال از شروع سربازیم گذشته .

خیلی ها میگند چه زود گذشت اما حقیقت اینه که تمام این ۳۶۵ روز برام حس شده است .

حقیقت اینه که برام مهم نیست خدمت قراره برای افسرها شاید شاید شاید ۱۵ ماه بشه.

حقیقت اینه که برام مهم نیست اضافه خدمت بخورم یا نه .

حقیقت اینه که زندگی چیز مسخره ایه . ۴ سال حرص و جوش و سر و درد و اضطراب برای گذشتن از یک سد به اسم سربازی و حالا ۶ ماه دیگه ازش مونده و بعدش قراره چی بشه ، شده فکر هر شب من .

به هر حال روز و روزگار همیشه در حال گذره و زمان لحظه ای وا نمیسته.


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

3 پاسخ به “۳۶۵ روز گذشت ….”

  1. کامبیز نیم‌رخ

    بابا قدیمی، بابا سرباز یک ساله. بابا آخرای خدمت.

  2. غرغرو نیم‌رخ

    سلام. خوبی؟
    ما نیز آموزشی را خیلی دوست می داریم، همه سختیهاش یه طرف و همه خاطرات شیرینش یک طرف…

  3. دایی البرز نیم‌رخ
    دایی البرز

    واقعاً مختصر و مفید و تاثیر گذار نوشتی…اشکم در اومد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

CAPTCHA