آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد ** صبر و آرام تواند به من مسکین داد
وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت ** هم تواند کرمش داد من غمگین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم ** که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست ** آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن ** هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد
بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی ** خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
در کف غصه دوران دل حافظ خون شد ** از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد
حاجیا ، مرد نکونام نمیرد هرگز … اسپم آن است که نامش به نکوبی نبرند
توهم شاعر بودی ۲۰۶ جان
نه نبودم! تو اون لحظه شاعر شدم!!
حالا این خواجه قوام الدین کی هست؟!!
عجب بلاگ نازیه ! میشینم تا ۲ صبح چیز میزاشو میخونم
دستت درد نکنه
یعنی این میتونه همون حسام معروف باشه؟
منظورت حسام دو برریه که نیست مهدی؟
نه منظورم حسام همسفر تبریز بیده