وگوئم!

شب سردي است و من افسرده

راه دوري است و پايي خسته

تيرگي هست و چراغي مرده

مي كنم تنها از جاده عبور

دور ماندند ز من آدمها

سايه اي از سر ديوار گذشت

غمي افزود مرا بر غم ها

فكر تاريكي و اين ويراني

بي خبر آمد تا به دل من

قصه ها ساز كند پنهاني

نيست رنگي كه بگويد با من

اندكي صبر سحر نزديك است

هر دم اين بانگ برآرم از دل

واي اين شب چه قدر تاريك است

خنده اي كو كه به دل انگيزم ؟

قطره اي كو كه به دريا ريزم ؟

صخره اي كو كه بدان آويزم ؟

مثل اين است كه شب نمناك است

ديگران را هم غم هست به دل

غم من ليك غمي غمناك است .


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

یک پاسخ به “وگوئم!”

  1. مهدي206 نیم‌رخ
    مهدي206

    ياد ممد اصفهاني افتادم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

CAPTCHA