آقای خونه از محل کارش تلفن میزنه به خونش…
– سلام دخترم. می تونی گوشی رو بدی دست مامانت؟
– سلام بابا جون. نه. مامان الان با عمو فرانک طبقهء بالا توی اتاق خواب هستن.
– چی؟! ممممم… ولی… تو که عمو فرانک نداری عزیزم.
– چرا… دارم! عصر وقتی تو رفتی سر کار اومد اینجا.
– ببین دخترم ، بیا یه شوخی با اونا بکنیم… برو پشت در اتاق خواب ، در بزن و بلند بگو بابا اومده خونه!
– باشه بابا جون.
– (بعد از چند دقیقه): کاری که گفتی رو انجام دادم بابا جون.
– خب ، چه اتفاقی افتاد عزیزم؟
– مامان یهو جیغ کشید و از روی تختخواب پرید پایین و دوید طرف پله ها. ولی پاش لیز خورد و از پله ها پرت شد پایین. حالا اصلا تکون نمیخوره.
– خب… عمو فرانک چی شد؟
– اون هم از پنجرهء پشتی پرید توی استخر. ولی مثل اینکه یادش رفته بود که تو آب استخر رو هفته پیش خالی کردی. حالا افتاده کف استخر و دیگه تکون نمی خوره.
– (بعد از یه مکث طولانی): استخر؟!!! ببینم ، اونجا شماره ۷۰۳۹۵۹۷ نیست؟!
– نه!
– اوه! ببخشید ، اشتباه گرفتم!
حاجی چه فرقی میکنه حالا بلاخره کارشون حرام بود!! :دی
حاجی به نظر شما گناه و جرم قتل اون ۲ نفر به گردن کیه؟!
این نوشته های بی ناموسی چیه دیگه؟
میخوای وبلاگت فیل تر بشه؟!!
بازی بازی.. با چیز مردم هم بازی.. شورت اهنی رو سفارش دادی اینقدر بانمک شدی؟
آخرش چی شد؟
ازدواج کردند؟
خیلی بیمزه بود حاجی … :دی
متشکرم[img]http://i10.tinypic.com/2usv2c8.gif[/img]