آقای خونه از محل کارش تلفن میزنه به خونش…
– سلام دخترم. می تونی گوشی رو بدی دست مامانت؟
– سلام بابا جون. نه. مامان الان با عمو فرانك طبقهء بالا توی اتاق خواب هستن.
– چی؟! ممممم… ولی… تو كه عمو فرانك نداری عزيزم.
– چرا… دارم! عصر وقتی تو رفتی سر كار اومد اينجا.
– ببين دخترم ، بيا يه شوخی با اونا بكنيم… برو پشت در اتاق خواب ، در بزن و بلند بگو بابا اومده خونه!
– باشه بابا جون.
– (بعد از چند دقيقه): كاری كه گفتی رو انجام دادم بابا جون.
– خب ، چه اتفاقی افتاد عزيزم؟
– مامان يهو جيغ كشيد و از روی تختخواب پريد پايين و دويد طرف پله ها. ولی پاش ليز خورد و از پله ها پرت شد پايين. حالا اصلا تكون نميخوره.
– خب… عمو فرانك چی شد؟
– اون هم از پنجرهء پشتی پريد توی استخر. ولی مثل اينكه يادش رفته بود كه تو آب استخر رو هفته پيش خالی كردی. حالا افتاده كف استخر و ديگه تكون نمي خوره.
– (بعد از يه مكث طولانی): استخر؟!!! ببينم ، اونجا شماره 7039597 نيست؟!
– نه!
– اوه! ببخشيد ، اشتباه گرفتم!
دیدگاهتان را بنویسید