بسياري از كساني كه تماشاگر سريال آشپزباشي، آخرين سريال محمد رضا هنرمند هستند، معتقدند كه اين سريال به نسبت ديگر كارهاي هنرمند اثري ضعيف محسوب ميشود.
تماشاگران تلويزيون، هنرمند را با زيرتيغ به ياد ميآورند و بعد از آن با مجموعه سريالهاي كاكتوس. بنابراين طبيعي است كه با نظر تماشاگران سريال مبني بر ضعيفبودن نسبي آشپزباشي موافق باشيم.
آشپزباشي در وهله اول از ايدهپردازي رنج ميبرد؛ ايده دعواي زن و شوهري بر سر اداره يك رستوران با توجه به مديوم تلويزيون، ايده بسيار خوبي است كه متأسفانه درست پردازش نشده و هنرمند در خلق لحظات جالب توجه ناموفق بوده است. البته اين سريال و ايدهپردازياش يك سر و گردن بالاتر از برخي ديگر از سريالهاي سيماست اما وقتي كارگرداني با تجربه هنرمند موضوع بحث است، قضيه فرق ميكند و توقعات باعث ميشود كه حتي يك سريال با چفت و بست استاندارد مثل آشپزباشي ضعيف تلقي شود.در اين سريال استارت ابتدايي داستان خيلي خوب زده ميشود و قسمتهاي ابتدايي نويددهنده يك سريال مفرح و جالب توجه است اما بهتدريج با جلو رفتن قصه معضلات آن رخ مينمايد.
در حالي كه كاكتوس، منوط به داستان نبود و در آن شخصيتها و ارجاعات اجتماعي آنان و جذابيت نقشها پيش برنده سريال بود.اما در زيرتيغ داستان حرف اول و آخر را ميزد كه به مدد بازيهاي درخشان هنرمندان درجه يك كشور باعث خلق اثري در خور توجه و عالي شده بود. در آشپزباشي علاوه بر اينكه سريال از ضعف داستان رنجميبرد، شخصيتها نيز چيزي براي ارائه ندارند.
در حقيقت اين سريال به جز دونقش اول كه بهعهده پرويز پرستوئي و فاطمه معتمد آرياست، پر است از شخصيتهاي بيخاصيت و غيرضروري كه از خود هيچچيزي براي ارائه و نجات سريال از ملال ندارند.فرزندان خانواده هم كه چيز خاصي ارائه نميدهند و كلا فاقد هر نوع جذابيت در ساختار شبكه روابط قصه هستند. دايي خانواده نيز با تلاشهاي مهرداد ضيائي تبديل به شخصيتي شده است كه بارزترين شاخصهاش تنبلي و رخوت است.
در حالي كه اين سريال و داستان آن نياز به شخصيتهاي انرژيك و شيرين داشت كه بار طنز سريال را حفظ كنند با اين حال در شخصيتهاي فرعي، مهرداد ضيائي موفقتر از بقيه است. بهنظر ميرسد حضور بازيگران ديگر و شناخته شدهتر و توجه فيلمنامه به برجسته ساختن داستانكهاي درباره آنان ميتوانست كمي از ضعفهاي داستان را جبران كند.در رستوران هم وضع به همين منوال است در آنجا نيز انبوه افراد حضور دارند كه با آنكه سياهي لشكر نيستند اما تفاوتي هم با آن ندارند.
مثلا حضور خواستگار سمج كه بهدنبال جلب رضايت از مسئول صندوق رستوران است چه كاربردي در داستان دارد و يا اختلاف بين دو كباب زن كه اصلا موضوع، جذاب از كار در نيامده است و دردي را از قصه دوا نميكند و عملا در صحنههايي كه مينو و اكبر حضور ندارند سريال بهشدت افت ميكند.در اين ميان تنها باقي ميمانند مينو و اكبر كه هماني هستند كه هميشه بودند و بيننده چيز جديدي از آنها نميبيند به جز مهارتهاي آشپزي كه آنهم گويا توسط يك آشپز حرفهاي در نماي بسته دستها انجام ميپذيرد.
در آشپزباشي طبيعتا يكي از عناصر اصلي غذا و پختوپز است اما متأسفانه اين عنصر اصلي در تاروپود درام تنيده نميشود و به جز چند صحنه آموزش پخت غذا و سخنراني اكبر درباره فهميدن غذا (كه اتفاقا بجا و خوب بود) هنرمند از پتانسيل بالاي ارتباط غذا با فرهنگ ايراني و استفاده از آن بهعنوان يك عامل جذابيت، بهره نميگيرد. (شايد بهترين مثال براي اين رويكرد متفاوت به غذا را بتوان در فيلم «ميهمان مامان» داريوش مهرجوئي و ارتباط تماتيك سفره ايراني با روند ايجاد صميميت و همدلي سراغ گرفت كه بحث خالي از مثال نيز نباشد.
اين موضوع باعث شده است كه اگر اكبر و مينو يك قنادي يا يك آژانس هواپيمايي و يا حتي يك شركت پيك موتوري هم داشتند در اصل قضيه تفاوت نميكرد چون بهنظر ميرسد هدف داستان تنها در بنمايه اختلاف بين 2نفر خلاصه شده است.
اما يك نكته مهم در آشپزباشي ارجاعات سياسي اجتماعي آن است، بعد از «كاكتوس يك» عادت كردهايم كه از هنرمند سريالهايي را ببينيم كه حاوي ارجاعات ريز به فضاي سياسي- اجتماعي باشد. در حقيقت نوع محتاطانهاي از كمدي سياسي توسط هنرمند ارائه شده بود كه در سري سريالهاي كاكتوس قوام يافت. در كاكتوسها شاهد شخصيتهايي بوديم كه هر كدام نماينده يك نوع تفكر در جامعه بودند، از افراد سنتي گرفته تا نوكيسه از روشنفكر و طبقه متوسط گرفته تا افراد با نگرش اصلاحطلبي. بنابراين طبيعي است كه در آشپزباشي نيز بهدنبال اين ارجاعات بگرديم.
اگر رستوران و نظم و موفقيتش را در نگرشي نمادين با جامعه بزرگتر از خودش برابر بيانگاريم ميتوان اختلاف سلايق در اداره و يا احيانا اختلاف در مالكيت اين رستوران را نمادي از اختلافات سياسي در سطح جامعه ما گرفت اينكه يك طرف منكر تأثيرگذاري عملكرد يك نفر ديگر در مديريت رستوران است و بروز آشفتگي بعد از حذف يك نفر و قهر سياسي او نشانگر اين است كه هنرمند گوشه چشمي نمادين به موضوع مخرب بودن اختلافات سياسي براي رشد و تعالي جامعه داشته است.
چنان كه مشاهده ميشود اين دو، يعني مينو و اكبر بر سر موضوعات استراتژيك مثل خواستگار آمدن براي دخترشان اختلافات را موقتا كنار ميگذارند و با وجود باقي بودن اختلاف، نمايشي از همگرايي از خود بروز ميدهند كه همه اينها ارجاعات آشكار به شرايط سياسي روز جامعه است.
همچنين هيزم كش شدن ديگران كه خواسته و ناخواسته به اختلافات آنها دامن ميزنند نمادينتر از آن است كه آن را تنها يك سريال خانوادگي صرف بدانيم.
در هر حال آشپزباشي سريالي نيست كه بايد باشد وبا وجود آنكه از لحاظ بسياري از فاكتورها ممكن است سريال قابلقبولي ارزيابي شود اما به هيچ وجه انتظارات مخاطب جدي تلويزيون را از هنرمند برآورده نميسازد و بسياري همچنان دوست دارند او را با كاكتوس و يا
زير تيغ به خاطر آورند.
http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=108379
دیدگاهتان را بنویسید