سلام
یادش بخیر سال تابستون 2005 بود که باهاش آشنا شدم.خیلی اتفاقی و تو یک فروم بزرگ کامپیوتری .
بعدتر ها رفتیم باهم یک فروم تخصصی و اونجا هم باهم بودیم . تا روزی که قرار شد تو پارک لاله عده ای از رفقای مجازی رو ببینیم . همون موقع باهاش قرار گذاشتم برام یک سی دی بیاره . یک سی دی از کیتارو که با یکی دیگه نوازندگی کرده بود .
یادم نمیره اولین دیدار رو . یک پسر لاغر و دراز و عینکی که جدیت خاصی تو تخصص سخت افزار داشت .
راستش هیچ وقت فکر نمیکردم روزی روزگاری جزو رفقای درجه 1 من بشه . واقعا هیچ وقت فکرشو نمیکردم.
گذشت و گذشت . از کار بیکار شده بود و تقریبا با اوقات بیکاری من زمان زیادی باهم به اشتراک بیکار بودیم.
سخت افزار ، بازی ، و باهم بازار رفتن شده بود سرگرمی همیشگی ما . اینکه همیشه میگم نه منظورم الزاما هروزه . تو دنیای مجازی 1 رفیق رو هفته ای یک بار دیدن مثل دیدن یک رفیق واقعی به صورت روزانه است.
متولد اسفند ، چپ دست ، لجباز ، تندرو در هر کاری ، وجه اشتراک ما 2 نفر بود .
خیلی زود به هر چه میخواست میرسید . با اینکه پشتوانه سخت و محکمی پشتش نبود اما خیلی محکم و سریع تو هر کاری قدم بر میداشت و موفق بود.
شاید هیچ وقت فکرشم نمیکردم روزی دوربین رو دستش ببینم . تا دیروز که میشناختمش اصلا علاقه ای به دوربین نشون نمیداد . اما اون روز بعد از مدتهای طولانی با دوربین دیدمش . خیلی زود فاز جدیدتری از رفقاتمون شکل گرفت . وجه مشترک جدیدمون ، عکاسی . باعث شده بود خیلی بیشتر باهم باشیم . حتی بیشتر از سایر رفقای مجازیم .
کم کم رفاقت ما از دنیای مجازی به سمت دنیای واقعی میل جدی پیدا کرد .
دوستانی که من رو میشناسند میدونن من با هر کسی نمیتونم راحت حرفهام رو بزنم . نمیتونم راحت پشت تلفن با کسی مدتهای طولانی حرف بزنم . اما با اون خیلی راحت بودم .
همه چیز خوب پیش میرفت . خیلی خوب بود . تا اینکه فهمیدم میخواد برای همیشه از ایران بره .
دیگه کارم هروز شده بود پیگیری رفتنش . تو دلم گاهی خودخوانه دعا میکردم عقب بیوفته این اتفاق و یا موقعی بیوفته که خیلی دردناک نباشه.
سال آخر روزهای عالی رو باهم پشت سر گذاشتیم . خرید بازار و کفش و تو خونه cod2 , war3 بازی کردن ها و خلاصه همه چیز عالی بود . واقعا عالی .
تا اینکه مشخص شد فوریه 2009 بره . دی ماه 2009 اینقدر سریع و طوفانی گذشت که نفهمیدم چطور تموم شد…
شب آخر خداحافظی رسید . شاید مثل فیلم هندی ها هم تموم شد . زیر نم نم بارون چشمهای من نمناک شد …
تقریبا یک سال از این اتفاق گذشته .
واقعیت اینه که جایگزینی برای یک سری افراد هیچ وقت وجود نداره .
تنها چیزی که میتونه جای خالی یک دوست رو پر کنه ، یاد و خاطراتشه . خاطراتی که شاید گاهی تلخ و گاهی شیرین باشه اما باعث میشه هیچ وقت دوستت و شاید یکی از بهترین دوستهات رو فراموش نکنی.
راستش نمیدونم چه صیغه ایه که آدمها وقتی باهم هستند لحظات رو اونطور باهم نمیسازند که حسرت نبودنهاشون رو دائم به زبون بیارند..
به هر حال اون گرگ خاکستری خسته ، دراز ، عجول ! ، تندرو ، باهوش حاجی رفت اونور دنیا . جایی که 12 ساعت اختلاف زمانی داره .یادت گرامی آرا:)
دیدگاهتان را بنویسید